جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

به گزارش مجله سرگرمی، خبرنگاران: بازی تاج و تخت به نقطه آخر خود رسیده است، برخی مخاطبان و منتقدان از کلیت فصل هشتم راضی اند و اغلب ناراضی، دلایل شان متعدد است، اما اکثرا بر یک نکته اتفاق نظر دارند و آن چیزی نیست جز انفعال یا محو بودن جان اسنو و اینکه دیگر نشانی از قهرمان محبوبشان نمی بینند؛ جان این روز ها بسیاری را نومید و سرخورده نموده است و آخرین اژد ها هیچ نشانی از اِگان تارگرین فاتح ندارد. در این یادداشت نگاهی نموده ایم به جنبه های مختلف شخصیت جان اسنو و سِیر او در داستان با توجه به ابعاد و تفاسیر روانکاوانه، سیاسی و اسطوره ای.

جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

هشدار: اگر فصل خاتمهی را هنوز تماشا نکرده اید، در این یادداشت خطر افشاء داستان وجود دارد.

جان اسنو، در ادبیات هم حرامزاده است؟!

در همه تراژدی های مشهور تاریخ ادبیات غرب، از نمونه های باستانی یونانی - رومی تا مدرن برای قهرمان و ضدِ قهرمان چند تیپ و داستان بیشتر وجود ندارد. قصه انسان هایی که در مواجهه با سرنوشت، دچار سقوط اخلاقی و تباهی در زندگی میشوند در مقابلِ شخصیت هایی که از سختی و رنج تکامل می یابند و رستگار می گردند. در بازی تاج و تخت خط داستانیِ سقوط، معطوف به سرسی است و قهرمان پنهانی که قرار است تکامل یابد و ظهور کند جان اسنو است به همراه دنریس. اما شخصیت جان ویژگی های دراماتیک و تراژیک کامل تر و سرراست تری دارد؛ او در جهانیی اشرافی و بی رحم حرامزاده یک لرد است و عملا بیرون از خانواده، خجالتی است و فرصت دیده شدن و خودنمایی نداشته، خود خواسته تبدیل به یک سرباز تبعیدی در خاتمهی جهان میگردد، مورد خیانت واقع شده، کشته میگردد و مجددا بر میخیزد. مُلک پدری اش را پس میگیرد و باقی مانده خانواده را دور هم جمع می نماید، در جهت ترقی سیاسی و مقام قرار می گیرد و شاه میگردد، سپس در حالی که در برابر ملکه جدیدی زانو زده است میفهمد که خونِ پادشاهی دارد و وارث قانونی تاج و تخت است ...

داستان های مشهور درباره شخصیت یتیمی که پادشاه میگردد یا فرزند پنهانی است و ... فراوان است، اما موردِ جان اسنو در میان آن ها ترکیبی، جالب پیچیده و بسیار مناقشه برانگیز است از جبر و سرنوشت، اختیار و انتخاب، بخت و اقبال، میراث پدران، تباهی اخلاقی مردمان، خیانت و سوگند، نزاع بر سر قدرت و البته زنان.

قدمایی مانند ارسطو معتقد بودند شخصیت پردازی در درام معطوف به یک تیپِ اخلاقی است با رنگ و لعاب که اشتباهاتش باعث سقوط وی می گردد؛ مفسران جدید بالعکس، شخصیت های پیچیده با ریزه کاری های عقلائی را بیشتر می پسندند، اما یک اشتراک هم وجود دارد: هر دو گروه معتقدند نقطه عطف و چرخش داستان و شخصیت، دگرگونیِ اخلاقی و معرفتی است.

شخصیت جان اسنو که اکنون مخالفان زیادی دارد از آن نظر مساله دار و متناقض است که کاملا یک تیپ اخلاقی است باکمترین چرخش و دگرگونی! و در عین حال با وجود اشتباهات فراوان بدون مجازات اغلب در جهت صعود قدم بر می دارد.

قهرمانی در غیرتراژیک ترین وضعیت ممکن

جان اسنو به عنوان یکی از چند شخصیت اصلی داستان، با قاطعیت میگردد گفت بی تاثیرترین و قابل پیش بینی ترین شخصیت است که موفقیت شخصی ناشی از تصمیم و انتخاب های خود ندارد و مطلقا تابع بخت است و الطاف نویسنده. البته که جورج مارتین نویسنده ای بزرگ و نابغه است، اما چرا و چگونه جان اسنو با وجود عدم تبعیت از قاعده درام، دائما در جهت صعود و بخت است؟

جان هنگامی که سرباز و رهرو است فکر می نماید بهترین است (تا جایی که مثلا جیور مورمونت، فرمانده نایت واچ بار ها به او تذکر میدهد)، اما وقتی در موقعیت فرماندهی و پادشاهی قرار میگیرد سست است و متزلزل و منفعل، غالبا با حوادث زمان همراه میگردد و معمولا یک زن مانند ایگریت، ملیساندر، دنریس، سانسا و آریا او را از مهلکه و مسائل نجات میدهد. سپس در کمال ناباوری جان که در آن موارد عمل قهرمانی انجام نداده (بلکه اشتباهاتی نیز داشته) پاداش میگیرد و ارتقاء می یابد بدون آنکه بپذیرد به خاطر غرور و احساسات شخصی، واقعیت را نپذیرفته و اشتباه کرده است.

جان اسنو مانند پدرش، برادرش راب یا فرمانده اش مورمونت و مشاورش داووس صرفا مردی است خوب، با اخلاق و پاکدل در میان جماعتی از دشمنان و هیولاها؛ در حالی که دیگران با وجود موقعیت های ساده تر، به خاطر اشتباهات کوچکترشان بهایی سنگین میپردازند، اما سرنوشت جان با آن ها تفاوت فاحش دارد و گویی باید باور کنیم همین ویژگی های ساده به همراه یک نام خانوادگی برای داشتن صلاحیت رهبری سیاسی و پیچیدگی های مرتبط با آن کافی است (ولو اینکه در خاتمه داستان، بر تخت ننشیند)

جان در حالی که از همان ابتدای ورود به نایت واچ، به عنوان گزینه فرماندهی در آینده انتخاب می گردد ذهنش تا خاتمه به دنبال تکاور شدن و سربازِ خوب بودن است، در حالی که مورمونت بار ها به وی می گوید عکس العمل های بچگانه و احساسی انجام ندهد، در هنگام بازداشت پدر، آغاز جنگ 5 پادشاه و مرگ پدر یا قصد فرار می نماید یا به آلسیر تورن (استاد آموزش نظامی) حمله می نماید و ... و در همه این موارد بدون مجازات، توسط فرمانده بخشیده می گردد و یا توسط دوستانش مجبور به ماندن می گردد.

در هنر جنگ که جان اسنو داعیه آن را دارد از همان ابتدای داستان تک رو و بدون استراتژی و هوشمندی ضروری است و سراسر غریزه و احساسات؛ وقتی کورینِ نیم دست، به جان ماموریت می دهد او را بکشد و برای جاسوسی به وحشی ها بپیوندد جان اسنو، یکی از ضعیف ترین جاسوس های تاریخ سینماست! در جنگ با وحشی ها استنیس به داد او می رسد، در جنگ حرامزادگان سانسا، در جنگ با مردگان عمو بنجن، آریا و دنریس، در نهایت در فتح کینگز لندینگ اژدها! معمولا به جای اینکه او از خانواده و دوستانش محافظت کند، آن ها او را از مخمصه ها نجات می دهند. جان، اکنون نسبت به فصول پیشین حتی دیگر سرباز خوبی هم نیست و یک نظاره گر محض است که از این سو به آن سو می رود.

فرماندهی بدون تدبیر و نرمش سیاسی

در فصل اول تیریون و جیمی لنیستر در همان ابتدا سعی می نمایند به او بفهمانند که دیوار خاتمه جهانست و خانواده جدیدش مشتی تبهکار و متجاوز، اما او وقتی دیگر راه بازگشتی نیست متوجه میگردد. استنیس به او میگوید در مقام فرماندهی مانند پدرش رفتار نکند، اما جان اسنو برای خود آنقدر دشمن می سازد تا کشته گردد. سانسا به او می گوید اسیر بازی های رمزی بولتون و تله های او نگردد، اما جان دقیقا با میل خود به وسط تله میرود و بسیاری قربانی روشِ جنگیدن او میشوند. وَریس کوشش می نماید با تجربه و درایت سیاسی خود او را متوجه خشونت های آینده و خشم دنریس نماید، اما تا فتح کینگز لندینگ، جان همچنان به این موضوع پی نمی برد و مثال های فراوان دیگر.

اگرچه جان به دلیل حرامزادگی در خانواده برای فرماندهی و جانشینی تربیت نشده بود از بخت خوب، فرماندهان و رهبران و استادان باتجربه و با درایتی داشت، اما کمتر یاد گرفت و بیشتر از هر چیز به خودش وفادار بود و اخلاقیات پدرش. شاهد آنکه برخلاف عرصه سیاست که برای مملکت و مقام هیچ سوگندی نشکست در امور شخصی خیلی وفادار نبود.

جان سوگند وفاداری به نایتز واچ را با چند بار قصد فرار می شکند و همچنین سوگند عدم ارتباط با زنان را به بهانه جاسوسی؛ بعد از دلدادگی با ایگریت با فرار خود عملا به وی خیانت می نماید، سپس در مقام فرماندهی نایتز واچ به دلیل همان علاقه و اشتیاق به ایگریت و منس رایدر با عبور دادن وحشی ها به سربازان خود خیانت می نماید. سوگند رازداری با دنریس را نیز سریعا با افشای راز برای خواهرانش می شکند.

از سویی جا هایی که باید دروغ بگوید یا حقیقت را نگوید افتضاح است، مانند دوره جاسوسی در میان وحشی ها یا افتضاح در میانه مذاکرات صلح با سرسی و بعد تر میان خواهرانش و دنریس. جان در تبادل نظر با سمول تارلی یا وَریس حقیقت وراثت و پادشاهی اش را در برابر سوگند به دنریس، در حالی تفسیر به خیانت می نماید که گویی حرف مرد یکی است و هر سخنی که قدیمی و پیشینی است نیک است و هر امر جدیدی، باطل و بد.

وستروس، شایسته پادشاهی بهتر از جان اسنو

جان کمتر یاد می گیرد، از طرفی هیچ گاه مسئولیت هایش را کامل و درست انجام نمی دهد و فقط درگیر تصلب و جنبه های اخلاقی اموری است که ذاتا اجرایی و تجربی اند و بسیار متغیر. از سویی تک روی او در مقام فرماندهی حتی شامل زیردستان و خانواده اش هم میگردد و مبنای تصمیماتش را به هیچ کس شرح نمی دهد ولو در جهت روشنگری و کسب حمایت. نه مشورت می نماید، نه وقت شناس است، نه مهارت ارتباطی و اقناعی دارد، نه دیپلماسی و ... در حالی که می داند شمالی ها مردمانی خودسرند و در راه پادشاهی وی خون ها داده اند بدون شرح (حتی به خواهرش) تاجش را تسلیم می نماید و متحد دنریس میگردد. سپس در حالی که ارتش مردگان محاصره شان کرده و آخرین چیزی که لازم دارند اختلاف است حقیقت تولدش را به دنریس می گوید. (مانند ند استارک که به جای غصب قدرت، با ساده انگاری به سرسی گفت که راز او و جیمی را می داند)

در طول داستان، انتظار داریم بالاخره در نقطه ای جان اسنو در حوزه سیاست، جنگ و مناسبات قدرت تکامل یابد و بالغ گردد به آنچه که باید باشد (اگان تارگرین)، اما بالعکس تا جایی عقب می کشد که در جواب واریس درباره شاه بودن او، اصرار دارد به دنریس وفادار باشد در حالی که دیگر در ذهنش وفادار نیست. آخرین اژدها، هیچ نشانی از خونِ پادشاهی خود ندارد و شخصیت اگان تارگرین از جان اسنو حرامزاده، کمتر و پایین تر است. گویی آنقدر بار پادشاهی برای اسنو سنگین است که او را کاملا از دور بازی خارج کرده است و ته مانده غلیظی از اخلاقیاتش باقی گذاشته است.

کمال گرایی اخلاقی وی باعث شده در خاتمه دیگر حتی میلی به جنگ و قشون کشی هم ندارد حتی در کشتن سربازان لنیستری (که بار ها دوست داشته ساقط شان کند) و در جنگ نهایی بسیار بی فایده و سراسر شک است. او میل مطلق به حقیقت و اخلاق و قهرمان بازی در معرکه جنگ و سیاست دارد. همه مشکل او این است که از جنگِ قدرت لذت نمی برد و در بازی تاج و تخت بی انگیزه ترین فرد، و البته محق ترین آنهاست.

جان اسنو در حال گریز از ایزدبانوی بخت

جان اسنو که در فصول ابتدایی ویژگی دلاوری و شجاعت، شاخصه اصلی اش بود این روز ها نه قهرمان است و نه ضد قهرمان، کاربردی تزیینی و جایی در میانه و حواشی داستان اختیار کرده، ناظر است و مرعوبِ زنان اطرافش. دیگر کمتر نشانی از دلاوری مردانه سابق دارد و دائما بین اختلافات دنریس و خواهرانش در حال رفت و آمد است. او که هرگز مادری نداشته است بنا به طبیعت و تربیت خود در برابر همه زنان داستان مغلوب است و به دنبال یاری دریافت و کسب رضایت از آنان. تابع و تحت فرمان و کنترل است مانند اژد های دربند.

جان دائما از طریق بخت پاداش می گرفت در ازاء ناکامی هایی که به دلیل خوب و اخلاقی بودنش رخ داده (و البته پرهزینه برای دیگران) به راستی چرا؟ به نظر می رسد راز شخصیت پردازی جورج مارتین در اینجا نهفته است.

جان به دلیل حرامزاده بودن و احساس گناه و زائیده گناه بودن، چنان اعتماد به نفس کمی دارد که تصاحب تاج و تخت (و حق خود) را عین خیانت می داند، اما بخت همچنان دست از سر او بر نمی دارد.

کتلین استارک در فصل سوم به همسر راب می گوید: تمامی این بلا هایی که بر خانواده من نازل میگردد، به این خاطر است که نتوانستم یک پسر بدون مادر را تحمل و بزرگ نمایم. این جمله و مشابه آن در متن داستان بسیار مهم است، به این دلیل که خدای رومیِ بخت و اقبال یعنی فورتونا ((Fortuna یک ایزدبانو و زن می باشد و در علم سیاست نماد مهمی محسوب می گردد.

جان اسنو که بی مادر بزرگ شده و در کودکی هم از بیماری سختی نجات یافته، تحت حمایت الهه بخت است. از طرفی در زندگی واقعی او نیز نشان دادیم که تحت حمایت و یاری زنان اطرافش واقع شده است و شاید به همین دلیل حتی در مدیریت احساسات و غرایز در برابر تصمیم گیری عقلائی متزلزل است، از زیرکی و شم زنانه بهره ای نبرده است، زیرا غریزه مادری را تجربه نکرده و از سویی تا قبل از ایگریت با هیچ دختری آشنایی نداشته است و حالا مقهور زنانی مانند سانسا، آریا و دنریس است.

در خاتمه لازم به ذکر است رومیان معتقد بودند ایزدبانوی بخت اگرچه برای دلیران هدایای بسیاری در آستین دارد، اما به همان نسبت باید از آن ترسید، زیرا خُلق او مانند جزر و مد است و غیرقابل اعتمادترین نیروی بشر؛ از این جهت با او نمیتوان و نباید همدستی کرد. از طرفی فورتونا از گریزندگان خود متنفر میگردد و آن ها را خوار می دارد. گویی جان اسنو که تاکنون با دلیری خود بخت را فراری می داد حالا در ماجرای حق پادشاهی و رقابت بر سر تاج و تخت، در حالِ گریز از بخت و فورتونا است و عرصه را برای دنریس که با اعمالش (و نه بخت) شایستگی هایی بیش از داشتن حق وراثت و نام خانوادگی برای فرمانروایی نشان داده، خالی کرده است.

پرنده پارسی: پرنده پارسی: آخرین اخبار و مقالات خبری و تحلیلی

دور زمین: دور زمین: آشنایی با زیبایی های دنیا در مجله سرگرمی و گردشگری

منبع: برترین ها
انتشار: 15 شهریور 1400 بروزرسانی: 15 شهریور 1400 گردآورنده: kurdeblog.ir شناسه مطلب: 27026

به "جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید